زهي پيمان شكن دلبر نكوپيمان به سر بردي
مرا بستي و رخت دل سوي يار دگر بردي
كشيدي در ميان كار خلقي را به طراري
پس آنگه از ميان خود را به چالاكي بدر بردي
دلي كز من به صد جان و به صد دستان نبردندي
به چشم مست عالمسوز حيلت گر بدر بردي
همين بد با سنايي عهد و پيمان تو اي دلبر
نكو بگذاشتي الحق نكو پيمان به سر بردي
غزل شماره 409
دلم بردي و جان بر كار داري
تو خود جاي دگر بازار داري
نباشد عاشقت هرگز چو من كس
اگر چه عاشق بسيار داري
ز رنج غيرتت بيمار باشم
چو تو با ديگران ديدار داري
عزيزت خوانم اي جان جهانم
از آنست كين چنينم خوار داري
كسي كو عاشق روي تو باشد
سزد او را نزار و زار داري
دو چشمم هر شبي تا بامدادان
ز هجر خويشتن بيدار داري
شدم مهجور و رنجور تو زيراك
تو خوي عالم غدار داري
ترا دارم عزيز اي ماه چون گل
چرا بيقيمتم چون خار داري
نگر تا كي مرا از داغ هجران
لبي خشك و دلي پر نار داري
تو خود تنها جهان را مي بسوزي
چرا بر خود بلا را يار داري
بكن رحمي بدين عاشق اگر هيچ
اميد رحمت جبار داري
سنايي را چنان بايد كزين پس
ز وصل خويش بر خوردار داري
:: امتیاز: |
00 |
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|
:: بازدید : 142
:: ارسال شده در:
سنایی غزنوی ,
گرگ و گوسفند
روزي بود، روزگاري بود. گوسفند سياهي هم بود. روزي گوسفند همانطوري سرش زير بود و داشت براي خودش ميچريد، يكدفعه سرش را بلند كرد و ديد، اي دل غافل از چوپان و گلّه خبري نيست و گرگ گرسنهاي دارد ميآيد طرفش. چشمهاي گرگ دو كاسهي خون بود.
گوسفند گفت: سلام عليكم.
گرگ دندانهايش را به هم ساييد و گفت: سلام و زهر مار! تو اين کجا چكار ميكني؟ مگر نميداني اين كوهها ارث باباي من است؟ الانه تو را ميخورم.
گوسفند ديد بدجوري گير كرده و بايد كلكي جور بكند و در برود. اين بود كه گفت: راستش من باور نميكنم اين كوهها مال پدر تو باشند. آخر ميداني من خيلي ديرباورم. اگر راست ميگويي برويم سر اجاق (زيارتگاه)، تو دست به قبر بزن و قسم بخور تا من باور كنم. البته آن موقع ميتواني مرا بخوري.
گرگ پيش خودش گفت: عجب احمقي گير آوردهام. ميروم قسم ميخورم بعد تكه پارهاش ميكنم و ميخورم.
دوتايي آمدند تا رسيدند زير درختي كه سگ گلّه در آنجا خوابيده بود و خواب هفت تا پادشاه را ميديد. گوسفند به گرگ گفت: اجاق اينجاست. حالا ميتواني قسم بخوري.
گرگ تا دستش را به درخت زد كه قسم بخورد، سگ از خواب پريد و گلويش را گرفت.
برگرفته از:قصه های صمد بهرنگی-صمد بهرنگی
:: امتیاز: |
00 |
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|
:: بازدید : 176
:: ارسال شده در:
از فلك در تاب بودم دي و دوش
وز غمت بي تاب بودم دي و دوش
با لب خشك از سرشك ديدگان
در ميان آب بودم دي و دوش
گاه ميخوردم گه از بحر دعا
روي در محراب بودم دي و دوش
بي رخ تو در ميان بحر آب
با نبيد ناب بودم دي و دوش
از كمال هجر در صحراي درد
تير در پرتاب بودم دي و دوش
صحبت ديدار تو جستم همي
گر چه با اصحاب بودم دي و دوش
بي تو لرزان و طپان بر روي خاك
راست چون سيماب بودم دي و د
:: امتیاز: |
00 |
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|
:: بازدید : 235
:: ارسال شده در:
سنایی غزنوی ,
●
تبلیغات سایت تاریخ :
پنجشنبه 16 دی 1395
●
دانلود فتوشاپ Adobe Photoshop CC 2019 v20.0.6.27696 تاریخ :
یکشنبه 28 مهر 1398
●
دانلود آهنگ جدید کامران مولایی بنام پایه باش تاریخ :
جمعه 29 اردیبهشت 1396
●
دانلود آهنگ محمد علیزاده به نام دچارم کن به اشک عاشقونه تاریخ :
جمعه 22 بهمن 1395
●
آهنگ زیبای محسن یگانه بنام بهت قول میدم تاریخ :
سه شنبه 05 بهمن 1395
●
آهنگ زیبای فاتح نورایی بنام بابام زنده است تاریخ :
سه شنبه 05 بهمن 1395
●
آهنگ بابک مافی آخرین لحظه تاریخ :
سه شنبه 05 بهمن 1395
●
آهنگ سلفی مجیدخراطها تاریخ :
سه شنبه 05 بهمن 1395
●
کاروان سرای میاندشت +تصویر تاریخ :
پنجشنبه 16 دی 1395
●
اشعارزیبای شاه نعمت الله ولی تاریخ :
پنجشنبه 16 دی 1395
●
جمات خواجه عبدالله انصاری تاریخ :
پنجشنبه 25 دی 1393
●
سخنان آلبرت انیشتین تاریخ :
پنجشنبه 25 دی 1393
●
جملات فازسنگین تاریخ :
سه شنبه 23 دی 1393
●
دلتنگی تاریخ :
سه شنبه 23 دی 1393
●
اس ام اس خنده دار تاریخ :
سه شنبه 23 دی 1393
●
اس ام اس خنده دار تاریخ :
سه شنبه 23 دی 1393
●
کارت پستال تاریخ :
سه شنبه 27 آبان 1393
●
داستان مهرومنت تاریخ :
یکشنبه 29 تیر 1393
●
باعشق زندگی کن تاریخ :
جمعه 30 خرداد 1393
●
مرزهای تو تاریخ :
جمعه 30 خرداد 1393